♦️شعری بسیار زیبا (#صلح)



تفنگت را زمین بگذار

که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار

تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن

من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان‌کن

ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ مهر تو

تو ای با دوستی دشمن.

 

زبان آتش و آهن

زبان خشم و خونریزی ست

زبان قهر چنگیزی ست

بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید

فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.


برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار

تفنگت را زمین بگذار

تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو

این دیو انسان‌کش برون آید.


تو از آیین انسانی چه می‌دانی؟

اگر جان را خدا داده ست

چرا باید تو بستانی؟

چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را

به خاک و خون بغلتانی؟

 

گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی

و حق با توست،

ولی حق را -برادر جان- به زور این زبان نافهم آتش ‌بار

نباید جست!

اگر این بار شد وجدان خواب آلوده‌ات بیدار،

تفنگت را زمین بگذار!



فریدون مشیری


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چگونه بهترین برند تشک را تشخیص بدهیم Lisa آذربایجان ماهنی لاری تعويض گلس ارزان 09121549631 گالری کفش امینی Ravcast | راوکست هر روز بیا به امید گسترش دانش در زمینه ی بیماریهای خودایمنی فتوبلاگ شخصی حسین توکلی بردسکن آوای طبیعت